فریاد او فریاد خلقی سربلند است و ترانهاش قصه ی رشادت و بزرگی هزاران خورشیدواره
کشتگاه غریبی ست.نفرت میکارند و کینه برداشت میکنند،پاسخ دستهایت را با خیانت میدهند،در شب مهربانیهایت توطئه میچینند و عاشقانههایت را سلاخی میکنند تا تو سکوت کنی و در خود غرق شوی،تا تو تنها خاموشی خویش را فریاد کنی و فریادت را تنها دیوار روبهرویت پاسخ دهد.
نگاهت را در دادگاه هیچکسان محاکمه میکنند،حنجره ات را به دار میکشند و پیکرت را بر دیوار تاریک سکوت میخکوب میکنند تا دیگر فریادت که هیچ،نالهات را هم هیچکس نشنود.حضور خورشیدوارت،سایهای تنها میشود در چهاردیواری غمگین و تو هراسان از انبوه سایههای پنهان در پشت دیوار.
از نگاهت می هراسند که عصیان دردناک یک نسل است.صدایت را در زندان سینهات حبس میکنند زیرا شهادتنامهی آزادیست.
روزی همه ی نگفتههایت را و بغضهای گرفتار در سینهات را،از پشت پنجره که نه این بار از حنجره ی خونین نسلی تنها فریاد میکنیم.
آری به همه ی هیچکسان بگویید:
مردی بر دار دوباره میخواند اما این بار تنها نیست،این بار فریاد او فریاد خلقی سربلند است و ترانهاش قصه ی رشادت و بزرگی هزاران خورشیدواره.